ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون


عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون

خسروان شکر شیرین سخنت را فرهاد


عاقلان طرهٔ لیلی صفتت را مجنون

خال زنگیت سیاهیست بغایت مقبل


زلف هندوت بلالیست بغایت میمون

سر موئیست میان تو ولی یکسر موی


در کنار من دلخسته ترا نیست سکون

از میان تو هر آن نکته که صورت بستم


بجز این معنی باریک نیامد بیرون

کاف و نون پیش من آنست که خود ممکن نیست


مگر آن زلف چو کاف و خم ابروی چو نون

چشم خونخوار تو چون تشنه بخون دل ماست


هست دور از تو مرا چشمی و صد چشمهٔ خون

چون فغان من دلسوخته از گردونست


می رسانم همه شب آه و فلک بر گردون

هست یاقوت تو چون گفتهٔ خواجو شیرین


مهر رخسار تو چون محنت او روز فزون